قبل از این که دربارهی اصول و شیوههای صحیح آموزش مطالب درسی به بچهها بنویسم، لازم میدانم به بررسی وضعیت سیستم آموزشی کشورمان بپردازم تا شما والدین و آموزگاران عزیز، با دید بازتری بتوانید به کسب آگاهی دربارهی آموزش بچهها و مسیر رشد آنها بپردازید. دلیل این موضوع این است که اغلب والدین، این نگاه را دارند که آموزش بچهها یک موضوع تخصصی است و باید تمام و کمال آن را به معلم و مدرسه و در حقیقت به سیستم آموزشی بسپارند و خود را موظف میدانند که طبق دستورالعمل تعیین شده از جانب آنها، در این مسیر حرکت کنند. از طرفی اغلب آموزگاران هم، بیشتر از آن که به تواناییها و درک و خلاقیت خود اعتماد کنند، به چهارچوب تعیین شده از طرف سیستم آموزشی پایبند هستند و سعی میکنند هر آنچه را که در کتابهای درسی یا دورههای ضمن خدمت از آنها خواسته میشود، دقیق و کامل انجام دهند. این مطلب به شما کمک میکند تا با اعتماد به نفس بیشتری به کسب آگاهی دربارهی مسیر رشد و آموزش بچهها بپردازید و مسلماً با این نگاه میتوانید کلیشههای غلطی را که طی سالها در نظام آموزشی ما نهادینه شده کنار گذاشته و از نو اصول آموزش و رشد بچهها را با تکیه بر درک و تجربیات خود، برای فرزند یا دانشآموزانتان بازنویسی نمایید. در قدم اول لازم است، یک نگاه کلی به ساختار سیستم آموزشی کشورمان داشته باشیم.
در نگاه کلی، سیستم آموزشی یک دستورالعمل و یک مسیر برنامهریزی شده است که باید توسط سه بازوی اجرایی این سیستم، اجرا و پیادهسازی شود. این سه بازوی اجرایی سیستم آموزشی عبارتند از: مدرسه، معلم و خانواده. کتابهای درسی هم، در واقع همان دستورالعملی است که آنها باید بر طبق آن، در مسیر آموزش بچهها قدم بردارند. در واقع در تمام مدارس و برای تمام دانشآموزان در هر پایهی تحصیلی یک سری سرفصلهای درسی مشخص با روش تدریسهای مشخص وجود دارد که در قالب کتابهای درسی، به مدارس، معلمین و خانوادهها ابلاغ میشود و همگی آنها موظفند بر اساس این چهارچوب تعیین شده پیش بروند. ارزیابی پیشرفت آموزشی بچهها و نحوهی عملکرد مدرسه، معلم و والد هم، بر اساس همین معیار و دستورالعمل رسمی است.
همهی اینها در حالی است که شرایط تک تک بچهها در سراسر این کشور پهناور، متفاوت است و عوامل مختلفی وجود دارد که بر فرایند رشد و یادگیری آنها تأثیر میگذارد. عواملی مثل سطح فرهنگی خانوادهها، استعداد و توانایی آموزشپذیری بچهها، تفاوتهای فردی معلمین، امکانات آموزشی و … . پس میتوان چنین نتیجه گرفت که از پایه و اساس چنین قالب و ساختار بسته و محدودی نمیتواند، مسیر درستی را برای آموزش بچهها در پیش روی آنها قرار بدهد.
گواه این حرف من دربارهی ساختار غلط سیستم آموزشی و همچنین تبعات هرگونه نقص در کتابهای درسی یکسان و هماهنگی که وجود دارد، نتایج و خروجیهای سیستم آموزشی کشورمان و همچنین چالشهای متعددی است که هر یک از ما، چه در نقش والد، چه در نقش معلم و چه در نقش مدیر مدرسه با آنها روبهرو هستیم.
هدف من از بیان این مطالب صرفاً نقد و بررسی وضعیت سیستم آموزشی کشورمان نیست و یا اینکه نمیخواهم بگویم محتوا و سرفصلهای کتابهای درسی درست است یا غلط. در واقع نقد اصلی بر ساختار و چهارچوب محدودکنندهی سیستم آموزشی و کلیشههای رایج در پیادهسازی و اجرای این دستورالعمل یکسان و غیرقابل انعطاف وارد است. قصد من این است که شما دوست عزیز به این آگاهی و شناخت برسید که اگر فرزند شما هر آنچه را که در مدرسه و بر اساس کتابهای درسی به او آموزش میدهند، تمام و کمال هم یاد بگیرد، به هیچ عنوان به منزلهی بودن در مسیر رشد و آموزش صحیح نیست و صرفاً میتوان از این نوع آموزش به عنوان یک نوع دانشافزایی یاد کرد. در حالی که هدف ما از آموزش به بچهها، آماده کردن آنها برای زندگی آیندهشان است. این نوع آماده کردن بچهها برای آینده و حضور در اجتماع که صرفاً بر پایهی کسب مدرک تحصیلی، به امید یافتن شغل مناسب است، مسیر درستی نیست و نمیتواند جوابگوی نیازهای یک فرد در ابعاد مختلف زندگی باشد. در مقالهی اهمیت درس و تحصیل به طور مفصل به تغییر و تحولات دنیای امروز و تواناییها و مهارتهای اساسی که بچهها برای زندگی مستقل در دنیای امروز به آن نیاز دارند، پرداختهام و مطالعهی آن میتواند تکمیل کنندهی این مبحث باشد. به هر حال، ما باید به این حقیقت واقف شویم که رسالت ما در آموزش کودکان این است که بستری فراهم کنیم برای اینکه هر یک از بچهها متناسب با ویژگیهای فردی خود، در تمام ابعاد ذهنی، شناختی و شخصیتی رشد کرده و بتواند زندگی خود را به سبک دلخواهش بسازد.
در دنیای امروز خودباوری و عزت نفس، توانایی تفکر و تحلیل، قدرتبیان و اعتمادبهنفس، جسارت و خلاقیت بیش از هر مدرک تحصیلی و هر نوع دانش و مهارت فیزیکی اهمیت دارد. نکتهی قابل تأمل برای ما این است که شواهد به خوبی نشان میدهد، سیستم آموزشی و مدارس ما، با تمام قدرت رسالت خود را مجهز کردن بچهها به دانش موجود در کتابهای درسی و تثبیت یکسری اصول فرهنگی و اخلاقی مشخص، میدانند و در این راستا برنامهریزی شدهاند. با این تفاسیر تنها سؤالی که باقی میماند این است که با توجه به این که در عمل، تواناییها و مهارتهایی مثل خودباوری و عزتنفس، تفکر و تحلیل، جسارت و خلاقیت، جزء اهداف و رسالتهای اصلی سیستم آموزشی نیست، این مسیر آموزشی محدود کننده و مشخص، چه تأثیری بر رشد این تواناییها در بچهها میگذارد؟ من به تجربه به این نتیجه رسیدهام که این تأثیر ثانویهی مدرسه رفتن و حرکت در چهارچوب سیستم آموزشی را تا حد زیادی خانوادهها و آموزگاران رقم میزنند. در خانوادههایی که در مورد رشد و پرورش فرزندان خود آگاه بوده و محیطی امن و غنی برای فرزندان خود فراهم کردهاند، اصولاً تأثیر خانواده به قدری پررنگ است که مجالی به مدرسه و سیستم آموزشی نمیدهد و معمولاً فرزندان آنها به قدری توانا هستند که مدرسه برای آنها، فقط اجتماعی از همسالانشان است که میتوانند با آرامش و خیال راحت بخشی از زمان خود را در آن سپری کرده و از بودن با معلم و دوستان خود لذت ببرند. اما در مورد خانوادههایی که با وجود اهمیتی که برای فرزندان خود قائل هستند، سطح آگاهی و شناخت والدین نسبت به رشد و آموزش بچهها آن قدر محدود است که چشم بسته فرزند خود را مطیع سیستم آموزشی تربیت میکنند، نه تنها تأثیر مثبتی از مدرسه نصیب فرزند آنها نمیشود بلکه آسیبهای متعددی، مخصوصاً در زمینهی خودباوری، عزتنفس و جسارت و خلاقیت به این بچهها وارد خواهد شد؛ حتی اگر فرزند آنها از نظر درسی و معیارهای آموزش رسمی، در سطح مطلوبی باشد. از طرفی روحیات و شخصیت تک تک آموزگاران و این که تا چه حد خود را موظف به اجرای دقیق دستورالعملهای رسمی و فرو رفتن در قالب محدودکننده و کلیشهای سیستم آموزشی میدانند، نقش بسزایی در تأثیرگذاری سیستم آموزشی بر روی شکوفایی یا سرکوب این نوع از مهارتها و تواناییهای درونی بچهها دارد. بنابراین به طور صد در صد نمیتوان گفت که چهارچوب سیستم آموزشی به رشد این تواناییهای درونی بچهها آسیب میزند، اما به طور قطع میتوان گفت این ساختار و چهارچوب معیوب نمیتواند رسالت رشد و شکوفایی این تواناییها و مهارتها را در فرزندان ما به عهده بگیرد و به ناچار، مسئولیت این موضوع مهم در رشد و پرورش بچهها بر عهدهی خانواده است. ما به عنوان والد، دیر یا زود باید بپذیریم که به جای صرف انرژی خود و فرزندانمان بر روی جزئیات بیاهمیت درسی و مسیر آموزشی پیشرو، به کسب آگاهی و پیدا کردن مسیری بهتر برای آموزش فرزندانمان بپردازیم. از طرفی هم اگر در این ساختار معیوب آموزشی، نقش و رسالت آموزگاری را بر عهده گرفتهایم، در صورتی میتوانیم رسالت حقیقی خود را در قبال دانشآموزان خود به انجام رسانده و مسیر یاددهی و یادگیری را برای خود و دانشآموزانمان ساده و لذتبخش کنیم که به جای الگو گرفتن بیچون و چرا از همکاران باسابقه یا کتابهای روش تدریس، به توانایی و خلاقیت درونی خود اعتماد کرده و با کسب آگاهی، سعی کنیم اولویتهای خود را در انجام رسالت خود تغییر دهیم. چهارچوبهای محدود کنندهی سیستم آموزشی را در ذهن خود بشکنیم و هم به خودمان و هم به دانشآموزانمان فرصت اندیشیدن، خودباوری و شکوفایی خلاقیت و پتانسیل نهفته در درون خود را بدهیم. هدف اصلی ما از آموزش به کودکان این است که آنها را برای زندگی آیندهی خود آماده کنیم تا بتوانند در آینده مستقل از خانواده، زندگی خود را به سبک دلخواه خود بسازند و در ابعاد مختلف زندگی، از تحصیلات عالیه گرفته تا انتخاب شغل و کسب درآمد، ازدواج و …. بتوانند موفقیت، سعادت و خوشبختی را تجربه نمایند. اما در دنیای امروز تواناییهای مورد نیاز برای محقق شدن این اهداف، با گذشته متفاوت است. در دنیای امروز یک سری تواناییهای درونی مثل عزتنفس و خودباوری، خلاقیت و جسارت، قدرت تفکر و تحلیل، قدرت بیان و اعتمادبهنفس، پیشنیازهای اساسی زندگی، برای هر فردی محسوب میشوند. از آنجا که ساختار فرسوده و معیوب سیستم آموزشی، نمیتواند نقش مثبت چندانی برای رشد این نوع از تواناییهای درونی در کودکان ایفا کند و حتی گاهی اوقات باعث آسیب دیدن این نوع از تواناییهای درونی بچهها میشود، لازم است خانواده مسئولیت تمام و کمال رشد و پرورش این نوع از پتانسیل و توانایی درونی در فرزندان خود را بر عهده بگیرد. در مقالهی بعدی به بررسی راهحل گذار از نابهسامانیهای سیستم آموزشی و انجام رسالت خود در پرورش تواناییهای درونی یاد شده در وجود بچهها میپردازم. البته پیشنهاد میکنم، قبل از آن، حتماً مقالهی اهمیت درس و تحصیل را برای تکمیل این مطلب مطالعه بفرمایید.
ساختار کلی سیستم آموزشی:

علاوه بر این، ما در کشوری زندگی میکنیم که گویشهای مختلفی در آن وجود دارد و حتی برای تعداد زیادی از بچهها، زبان فارسی معیار، به عنوان زبان مادری آنها محسوب نمیشود.

نتیجهگیری:
وضعیت سیستم آموزشی






