در مقالهی اهمیت درس و تحصیل برای کودکان به این نتیجه رسیدیم که با توجه به تغییر و تحولات سریع جهان و تغییر سبک زندگی در دنیای امروز نسبت به گذشته، بچهها برای اینکه بتوانند در آینده موفق بوده و زندگی خود را به سبک دلخواه خود بسازند، نیاز به یک سری تواناییها و مهارتهای اساسی دارند.
تواناییها و مهارتهایی مثل توانایی تفکر و تحلیل، خودباوری و عزتنفس، خلاقیت، جسارت و … که در واقع همهی اینها یک سری ویژگیها و تواناییهای درونی است که محیط و شرایط زندگی و تجربیات دوران کودکی، تأثیر بسزایی در رشد یا سرکوب هر یک از آنها میگذارد.
در واقع میتوان گفت، شالوده و زیر بنای این نوع از تواناییها و ویژگیهای درونی، در دوران کودکی در وجود هر فرد شکل میگیرد و در دوران بزرگسالی، بهبود آگاهانهی ضعفهای شخصیتی در هر یک از آنها، کاری بسیار دشوار و حتی برای بعضی افراد غیرممکن است.
همچنین در مقالهی بررسی وضعیت سیستم آموزشی کشورمان، به این آگاهی رسیدیم که ساختار معیوب نظام آموزشی ما، نه تنها نمیتواند کمک چندانی به رشد و تقویت این نوع از مهارتها و تواناییهای درونی در بچهها بکند، بلکه در برخی موارد باعث میشود آسیبهای جدی به رشد شخصیت بچهها و این نوع از تواناییهایدرونی آنها وارد شود.
اکنون که صورت مسئله در مورد مسیر آموزشی بچهها، برای ما مشخص شده، لازم است با در نظر گرفتن شرایط موجود و محدودیتهایی که داریم، به بررسی راهحل گذر از این چالش بپردازیم.
برای پیبردن به راهحل عملی این مسئله، ابتدا یک بار دیگر شرایط موجود را به خودمان یادآوری میکنم.
وضعیت فعلی نظام آموزشی کشور:
در نظام آموزشی کشور ما، آنچه را که در نهایت بچهها به عنوان آموزش دریافت میکنند، آموزش مستقیم و صفحه به صفحهی یک سری کتابهای درسی با روش تدریس مشخص است.
هر چه قدر که یک معلم خلاق و توانا باشد، باز هم موظف است، اولویت اصلی خود را تدریس صفحه به صفحهی کتابهای درسی قرار بدهد و تمام برنامههای آموزشی خود را در چهارچوب کتابهای درسی بگنجاند.
طبیعتاً یادگرفتن تمام مطالب همهی کتابهای درسی، در هر پایهی تحصیلی، هم برای بچهها و هم برای معلمین، صرف انرژی و زمان زیادی را میطلبد و معمولاً تبدیل میشود به دغدغهی اصلی والدین و آموزگاران در مسیر رشد و آموزش بچهها.
بنابراین میتوان گفت، آموزش در کشور ما، به تثبیت دانش و اطلاعات کتابهای درسی در ذهن بچهها خلاصه میشود.
ممکن است این توضیحات دربارهی ناکارآمد بودن نظام آموزشی، شما را نسبت به مدرسه فرستادن بچهها دلسرد کرده و این سؤال را در ذهن شما ایجاد کند که:
با وجود مشکلات نظام آموزشی، مدرسه رفتن بچهها چه فایدهای دارد؟
آیا اصلاً لزومی دارد فرزندم را به مدرسه بفرستم؟
در پاسخ به این سؤال باید بگویم، بله، باوجود تمام این مشکلات، قطعاً مدرسه رفتن بچهها یک ضرورت است.
زیرا فارغ از الزام قانونی مدرسه فرستادن بچهها، همهی آنها، به حضور در یک اجتماع امن و سالم از همسالان خود نیاز دارند.
بچهها باید در تعامل با همسالان خود، درس زندگی بگیرند؛ از این رو، مدارس با تمام ضعفها و کاستیهای احتمالی، یک نیاز ضروری برای رشد و تکامل شخصیت بچهها هستند.
بنابراین با در نظر گرفتن نیاز بچهها برای حضور در مدرسه و جمع همسالان خود، راهحلی که انتخاب میکنیم، باید به گونهای باشد که با وجود مدرسه رفتن بچهها و چالشهای احتمالی که وضعیت نامطلوب نظام آموزشی ایجاد میکند، باز هم از رشد و عدم سرکوب تواناییها و مهارتهایی مثل تفکر و تحلیل، خودباوری و عزتنفس و …. در وجود فرزندان خود اطمینان حاصل کنیم.
قدم اول این است که یاد بگیریم چه طور در محیط خانواده و زندگی روزمرهی خود، این نوع از تواناییها و مهارتها را، حتی از اولین سال زندگی بچهها، در وجود آنها پرورش دهیم.
در واقع باید به این آگاهی برسیم که نقش و تأثیر خانواده در پرورش این ویژگیها و تواناییهای درونی بچهها، بسیار فراتر از هر محیط و هر شخص دیگری است.
بچهها هم از اعضای خانوادهی خود الگو میگیرند و هم این که بیشترین اعتماد را به اعضای خانوادهی خود دارند و ناخودآگاه اعتقادات و باورهای خانواده و به ویژه والدین در وجود آنها ثبت و نهادینه میشود.
به مرور در مقالات بعدی، به طور اختصاصی، به هر یک از این تواناییها و مهارتها خواهم پرداخت؛ هم در مورد ضرورت تقویت هر یک از آنها و هم در مورد راهکارهای عملی برای تقویت هر مورد، در بستر زندگی روزمرهی بچهها و محیط خانواده توضیح خواهم داد.
و اما در ادامهی این مطلب تمرکز خود را بر روی وضعیت آموزشی بچهها در مدرسه میگذارم؛ زیرا لازم است با آگاهی کامل و اصلاح دیدگاه خود دربارهی آموزش بچهها، از این به بعد، دو هدف اساسی را دنبال کنیم:
1- بتوانیم نهایت بهره را از سرفصلهای آموزشی مدارس برای رشد و تقویت تواناییهای درونی بچهها ببریم.
2-آسیبهای احتمالی را که حاصل ناآگاهی از مسیر آموزشی درست است، به حداقل برسانیم.
آیا محتوای کتابهای درسی کاملاً ناکارآمد و بیارزش است؟
اصولاً انتخاب سرفصلهای آموزشی در درسهایی مثل ریاضی، فارسی و علوم، بر اساس درک و شناخت اساتید و مؤلفین از مسیر رشد شناختی کودکان است و بر همین اساس، سعی شده مفاهیم و مهارتهای پایه، متناسب با نیاز هر گروه سنی و هر مرحله از رشد بچهها در کتابهای درسی، گنجانده شود.
پس کتابهای درسی، از این جهت که بدانیم بچهها در هر مرحله از مسیر رشد خود باید چه مفاهیم و مهارتهایی را یادبگیرند، ارزشمند بوده و کمک خوبی به ما میکنند.
این موضوع به ویژه در درس ریاضی و مفاهیمی که در قالب درس ریاضی طبقهبندی شدهاند، حائز اهمیت است؛ به عنوان مثال در کتاب ریاضی کلاس اول، به آموزش اعداد یک رقمی و دو رقمی و در نهایت حل مسئلههای مربوط به آنها پرداخته شده است؛ این موضوع بیانگر این است که زمان تکمیل آموزش مفهوم اعداد یک رقمی و دو رقمی در ذهن بچهها، در همین مقطع سنی است.
بخش قابل تأمل و مورد انتقاد در آموزش رسمی، روش کلی آموزش این سرفصلهای آموزشی است.
روش کلی آموزش در نظام آموزشی ما به این شکل است که ابتدا معلم درس جدید را بر اساس روشهای مشخص شده در دورههای ضمن خدمت یا کتابهای روش تدریس به دانشآموزان توضیح داده و پس از آن، با انجام فعالیتها و تمرینهای کتابدرسی به تکمیل آموزش خود میپردازد.
در مرحلهی بعد، با تعیین تکالیف و تمرینات مختلف و متنوع مربوط به مبحث آموزشی مورد نظر تلاش میکند این آموزشها را در ذهن بچهها تثبیت نماید و در نهایت با کمک ابزاری به نام آزمون و امتحان، میزان یادگیری بچهها را سنجیده و در صورت نیاز بچهها باید به تکرار و تمرین بیشتری دربارهی موضوع مورد نظر بپردازند.
بنابراین نقد اساسی که بر نظام آموزشی وارد است، به خاطر روش آموزش هر مفهوم و نیز نحوهی استفاده از کتابهای درسی توسط آموزگاران است که هنوز به همان سبک و سیاق آموزش سنتی و معلم محور اتفاق میافتد.
مسلماً پیگیری بیچون و چرای این مسیر آموزشی، نه تنها منجر به یادگیری عمیق و درست مفاهیم در ذهن بچهها نمیشود بلکه به رشد شخصیت و تواناییهای درونی بچهها نیز آسیب خواهد زد.
سعی میکنم در مقالات جداگانه به بررسی هر یک از کتابهای درسی دبستان و نقاط ضعف و قوت آن بپردازم و توضیحات کاملتری دربارهی نقدهایی که بر محتوای کتابهای درسی و روش آموزش آنها وجود دارد، ارائه کنم.
اما تا اینجا، همین قدر که بدانیم روند کلی آموزش سرفصلهای کتابهای درسی در نظام آموزشی ما چگونه است و این که مسیر آموزشی رایج صد در صد اشتباه بوده و به اهداف اصلی ما در آموزش بچهها منجر نمیشود، کفایت میکند.
چگونه میتوانیم مسیر درستی را در آموزش بچهها در پیش بگیریم؟
بنابراین سؤال اصلی این است که در چنین شرایطی، ما به عنوان والد یا معلم چگونه میتوانیم مسیر درستی را در آموزش بچهها در پیش بگیریم تا هم مفاهیم و مهارتهای پایه را به خوبی درک کنند و هم بستر مناسبی را برای تقویت تواناییهای درونی و رشد شخصیتی آنها فراهم کنیم؟
تنها راه گذر از چالشها و مشکلات نظام آموزشی این است که خود ما مفاهیم و مهارتهای پایه و نحوهی آموزش صحیح هر یک از آنها را به خوبی بشناسیم تا در هر مرحله از دوران تحصیل بچهها مفاهیم و مهارتهای اصلی را از تکنیکها و مطالب فرعی و غیر ضروری کتابهای درسی، تشخیص داده و به بچهها کمک کنیم تا در کمال آرامش به بازکشف و درک عمیق مفاهیم و مهارتهای اساسی متناسب با گروه سنی خود بپردازند.
خوشبختانه کسب آگاهی و شناخت این مفاهیم و مهارتهای پایه کاری بسیار ساده است و از طرفی فرایند درک مفاهیم و یادگیری مهارتهای پایه هم، یک روند طبیعی، آرام و پیوسته است که به طور طبیعی در ذهن فرزند انسان اتفاق میافتد و برخلاف تصور عمومی، هیچ نیازی به آموزش مستقیم و تلاش و تکرار و تمرینهای زیاد ندارد و اگر ما بتوانیم به عنوان والد آگاه، بستر درک و یادگیری این مفاهیم و مهارتها را در محیط زندگی روزمرهی بچهها فراهم کنیم، آنها به طور طبیعی در مسیر رشد و یادگیری قرار میگیرند.
تنها در این صورت است که نقش مدرسه و اهمیت آموزشهای درسی آن، برای ما کمرنگ شده و با این آگاهی و اطمینان خاطری که از روند رشد فرزندمان پیدا میکنیم، در تلهی سختگیریها و تقلاهای آموزشی بیهودهی مدارس نمیافتیم.
در واقع همانطور که در بخش قبل گفته شد،گرفتار شدن بچهها در تلهی سختگیریها و تقلاهای آموزشی مدارس است که بیشترین آسیب را به رشد شخصیتی و تواناییهای درونی آنها میزند.
متأسفانه بسیاری از والدین ناخواسته و به خاطر عدم آگاهی، در این مسیر با مدارس همراه شده و با تأیید و تحمیل این فشارهای درسی بر فرزند خود و پیگیری خواستهها و انتظارات درسی نادرست مدرسه، نقش پررنگی را در سرکوب تواناییهای درونی، جسارت و خلاقیت فرزند خود ایفا میکنند.
وقتی به این آگاهی برسیم که سختگیریهای درسی و تکرار و تمرینهای سنتی رایج، اشتباه بوده و نه تنها کمکی به رشد بچهها نمیکند بلکه آسیبهای جدی به رشد شخصیت و تواناییهای درونی آنها میزند، در حالیکه اولویت ما در آموزش بچهها، همین رشد شخصیتی و تقویت تواناییهای درونی آنها است، میتوانیم به فرزند یا دانشآموزان خود کمک کنیم تا از این نوع از آسیبها در امان بمانند.
فرزندان خود را به مدرسه میفرستیم، اما با تکیه بر آگاهی خود دربارهی اصول صحیح آموزش، معیارهای درستی را در انتخاب مدرسه و معلم به کار میبندیم و در طول مسیر هم، با نظارت آگاهانهی خود بر عملکرد مدرسه، میتوانیم آسیبهای احتمالی را به موقع شناخته و با اقدام به موقع خود، مانع از تثیت آنها در شخصیت فرزند خود شویم.
آگاهی کامل دربارهی آموزش صحیح به بچهها، به تصمیمگیریهای درست و به موقع در مسیر آموزش بچهها و در ارتباط آنها با نظام آموزشی و چالشهای مربوط به آن، منجر میشود.
از طرفی این نوع از آگاهی باعث میشود، به راحتی بتوانیم کودکان را به مهارتها و تواناییهای اساسی مورد نیازشان مجهز کرده و در آموزش آنها وابسته به مدرسه و نظام آموزشی نباشیم.
در چنین شرایطی، فارغ از هر تنش و نگرانی یا سختگیری، فرزند خود را به مدرسه میفرستیم و تنها انتظاری که از مدرسه داریم این است که یک محیط سالم برای ورود فرزند ما به اجتماع و تعامل او با همسالان خود باشد.
قطعاً این آرامش خاطر ما سبب میشود، همواره با معیارهای درست مدرسه و آموزگار فرزند خود را انتخاب کرده و فارغ از تصورات غلط عمومی، فرزند خود را به کسانی بسپاریم که در انجام رسالت خود، اولویت اصلی را سلامت روان و حال خوب بچهها قرار میدهند.
به مرور در مقالات بعدی شیوهی صحیح آموزش هر یک از مفاهیم و سرفصلهای درسی اصلی و نیز روش رشد و تقویت تواناییهای درونی مثل عزتنفس و خودباوری، تفکر و تحلیل، خلاقیت و …. را توضیح خواهم داد تا با خیال راحت بتوانید از رشد آموزشی و شخصیتی فرزند خود اطمینان حاصل کنید.
پیشنهاد میکنم در ادامهی این مطلب، مقالهی زیر را نیز مطالعه نمایید.






